ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بگذار ندانند که رگبارِ گریههای من،
از کجای آسمان آب میخورد!
ولی میخواهم تو بدانی! گُلم!
میخواهم تو بدانی!
پدر بزرگم همیشه میگفت
وقتی شبانه به کابوسِ بی نورِ کوچه میروی،
برای فرار از زوایای ترس
آوازی را زمزمه کن!
من همه برای پُر کردنِ این خلوتِ خالی ترانه میخوانم!
برای تاراندنِ ترس!
به خدا از این کوچههای بی سلام،
از این آسمانِ بی کبوتر میترسم!
بامها را ببین!
دیگر کسی بادبادک نمیسازد!
در دامنهی دست کودکان،
تیر و کمان حرف ِ اول را میزند!
میترسم از هزارهای دیگر،
نسلِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!
میترسم نوههای این ماهیِ سرخ هم
با خیال رسیدن به دریا،
دورِ حصارِ همین حوضِ نیمه پُر
بچرخند و ُ
پیر شوند و ُ
بمیرند! …
یغما گلرویی
چقد غمگینِ وبلاگت.حالا حس شعر خوندن از یغما گلرویی نیست.ولی غمگینِ. آدم گریش میگیره
به رنگ غم..