بغض های گاه گاه ...
سرگیجه های همیشگی ...
و این ادعا که تنهاییم را دوست دارم ...
این را فقط در گوش شما می گویم :
من بزرگترین دروغگوی این خیابانم ... !
من دلم می خواهد
بر در خانه ی تنـــــــــــهایی دل
بنویسم:
"توقف ممنوع"
تا که پارکش نکند
هر بی سر و پایی
خودروی آخرین سیستم از جنس دروغ
بر در خانه ی تنـــــــــــــهایی دل!!!
قوها ... در تنهایی می میرند
نهنگها در ساحل خودکشی می کنند
و ماهی ها ... جفت جفت ...
در آغوش هم با آخرین بوسه
در تور صیاد درهم و با هم می میرند
و مادرم شاه پری مثل یک پری
مثل یک مادر می میرد
اما خیالت جمع !
من تا مجنونی ترا عاقل نکنم
اهلی نخواهم شد !
در قبیله لیلی ...
اهلی شدن ... یعنی
خودکشی نهنگ در ساحل
تقویم دل من
نسبتی با تقویم های جهان ندارد؛
میان برگ ریزان خزان
وسط چله ی زمستان
می بینی نوشته اند بـهــار!!!
آن لحظه که تو خندیدی...
مترســـک ....
حــرف دلــت ْرا خــوب میــدانــَم ٬
مـیــدانــم ْدَرد دارَد ..
بــاشـیُ وجـــودَت را هیـــــــــچ بدانند ...
زیبـــــآتَرینـــــ رَنگیـــــن کَمــــآن رــآ وَقتــــے دیــــدَمــــ...
کــه بَعــــد از گِریــــه اَتــــــ...
خَنـــدیدے...!
اینـ روزـها آدَمـ ـها رو خیلےِ سآده میشه شِناخت ...
کافیه یه روز شــآد نباشےِ ...
حالت بَــد باشه ...
بےِ اَعصـآب باشےِ ...
بےِ پــُول باشےِ...
دآغــــــون باشےِ...
اون وقت اَطرافت رو خوب نِگـآه کن ...
دوست واقعیـ ـت رو مےِ تونےِ ببینےِ !!!