پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

185

اگــــر می بینــــی در لاکــ خــــود فــــرو رفتـــــﮧ ام 

مــــرا " ع ا ش ق " نپنــــدار

منــــ فقــــط اندکــــی تنهایــــم همــــین! 

خــــلوت کــــردـﮧ ام 

خــــلوتــــی عاشقــــانـﮧ بــــا منــــ ، خــــودم و خــــاطــــراتــــم

184

آتش و آدم

ترکیبی نامتجانس است

من از میان این آتش گر گرفته

در رویاها و عشق ها

غیر ممکن است سالم برگردم

بازگشت من

اندوه بار خواهد بود

کاش مثل نان بودم

چه زیبا بر می گردد

از سفر آتش!


پ.ن:

چقد این شعرو دوس دارم...


183

هیـچـــوقـــت از هیچ چیــز مطمئن نـبـــاش !
مثـلاً اگــه کسی خندیــد فکـر نـکــن آدم شادیــــه !
شایـــد از همــه چـیز بــریـده، شایـــد خـسـتـــه َس !
شایـــد خنده رو لباشـه،تا غم تو سینه ش دیده نـشــه !
شایـــد دنــیا واســـش بی ارزشــه و داره بـه اون میخنده !
شایـــد . . .
رو اعصاب اینجور آدمــا نـــَـرید . . . ! گـــناه دارن

182

من بوی بی پناهی را از دور می شناسم:
بوی پلنگ زخمی را در متن مه گرفته جنگل
بوی طنین شیهه ی اسبان رادر صخره های ساکت کوهستان
بوی کتان سوخته را در مشام ماه
بوی پر کبود کبوتر را در چاه
این باد بی قراری وقتی که می وزد
دلهای سر نهاده ی ما
بوی بهانه های قدیمی می گیرد

181

این همه نیمکتِ دو نفره را ...

بیهوده در پارک ها چیده اند ...!

تو که جائی غیر از « آغوشِ من »

نمی نشینی ...!


نه ....؟!


180

بعد از مُردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام

شانه ای که سر می خواست

سری که شانه می خواست

هر دو را برسانید به آرزوهایشان ....


179

بـہ تَرَکـ هاےِ دیوار کہ ریز میشومـ...

تـازه میـفهمم؛

سـر بـه شـا نہ ی کَسے داشتنـ

واحساسـ تنهایـے کردنـ ؛

عجیب مَعنے میـدهد ...

دیـوار همـ که باشے؛

ترکـ بـر میدارے وَقتے

سـر بـه شـانہ ات داشتہ باشـند و 

بـه حسابتـ نیـاورند ...


178

    خدایــــــــــــا

طاقـت ِ مـن را با طــاق ِ آسمانت

    اشتباه گرفته ای 

    این پیمانـــه ، ســال هـاست کـه پــــُـر شــده 

177

علـامـَـت ِ سـُــؤال شـُـده امـــــــــــــــ ـ  
بـَـس کـــ ه بــَـرای خـــودَم ، گــُنــگــَـ ـ ـم 
و بــَـــرای بـَـقـیــــ ه ، لـال !

پ.ن:
آهای زندگی
ازت خستم.......

176

دیگر دلم برای کسی نمی تپد

دیگر دلم برای کسی تنگ نمی شود 

دیگر دلم محبت کسی را نمی خواهد 

من کوله بار عقده محبتم را به دوش می اندازم 

و از میان چشمان شما 

به پستوی غم خود بر می گردم 

دیگر حرفی جاری نمی شود

فقط زانو زانو بغض است که بغل می شود 

من به اختیار خود غم را انتخاب می کنم 

در این هوای ابری فقط غم می چسبد 

خرده بر من نگیر 

چیز دیگری تعارف نکن

وقتی ابرها به کنار رفتند و

خورشید هویدا شد 

خودم نوشیدنی ام را عوض می کنم 

اما

این روزها 

فقط غم می چسبد