اگــــر می بینــــی در لاکــ خــــود فــــرو رفتـــــﮧ ام
مــــرا " ع ا ش ق " نپنــــدار
منــــ فقــــط اندکــــی تنهایــــم همــــین!
خــــلوت کــــردـﮧ ام
خــــلوتــــی عاشقــــانـﮧ بــــا منــــ ، خــــودم و خــــاطــــراتــــم
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
پ.ن:
چقد این شعرو دوس دارم...
این همه نیمکتِ دو نفره را ...
بیهوده در پارک ها چیده اند ...!
تو که جائی غیر از « آغوشِ من »
نمی نشینی ...!
نه ....؟!
بعد از مُردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام
شانه ای که سر می خواست
سری که شانه می خواست
هر دو را برسانید به آرزوهایشان ....
بـہ تَرَکـ هاےِ دیوار کہ ریز میشومـ...
تـازه میـفهمم؛
سـر بـه شـا نہ ی کَسے داشتنـ
واحساسـ تنهایـے کردنـ ؛
عجیب مَعنے میـدهد ...
دیـوار همـ که باشے؛
ترکـ بـر میدارے وَقتے
سـر بـه شـانہ ات داشتہ باشـند و
بـه حسابتـ نیـاورند ...
خدایــــــــــــا
طاقـت ِ مـن را با طــاق ِ آسمانت
اشتباه گرفته ای
این پیمانـــه ، ســال هـاست کـه پــــُـر شــده
دیگر دلم برای کسی نمی تپد
دیگر دلم برای کسی تنگ نمی شود
دیگر دلم محبت کسی را نمی خواهد
من کوله بار عقده محبتم را به دوش می اندازم
و از میان چشمان شما
به پستوی غم خود بر می گردم
دیگر حرفی جاری نمی شود
فقط زانو زانو بغض است که بغل می شود
من به اختیار خود غم را انتخاب می کنم
در این هوای ابری فقط غم می چسبد
خرده بر من نگیر
چیز دیگری تعارف نکن
وقتی ابرها به کنار رفتند و
خورشید هویدا شد
خودم نوشیدنی ام را عوض می کنم
اما
این روزها
فقط غم می چسبد