پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

175

بوے فـَـــراموشے گرفتــہ اَم

رَنگــــِ تَنـــ ـهایے

دلشــِکستــِگے

بُغــــض وَ خامـــ ـوشے

چیزی نیستــــْ

تآریــ ـخ مَصـــرَفم گذشتـــ ـہ اَستــــْـ !!

174

از "نبــودنـــــت " دلگیـــــــر نیستــــــم . . .
از اینـکـــــه روزگـــــاری " بــــــودی " دلگیـــــــرم

173

وقــتـے میگویـــے دوستــت دآرم...

فکــــــرکن شــآید...

شــآید آیــــن دوسـتــت دآرم

چرآغ خـآموش دلم رآ روشن کند.

چرآغ دل من ســـآل هآُسـتـ خـآموش آسـتــ....

گآهـّے آین دوســتــ دآَشـتن هآ جدے مے شود.

دل من سنگـ نیسـتــــ....

مثل گُل" مثل چرآغ" فآنوس شب آسـتــ....

موآظــبــــ بــآش...

چِرآغـــے کـــــہ روشــن میکنــے خآموش نکنـــے

172

طعمـ قهوه تلخ گوشه دنج کـافه

بویـ برفـ نو که مےبارید

و دستــ هایے که روی پیــانو مے رقصید

فرصت عاشـقے کردن بود ،

جای تو خالے اما ...!!

171

همچون ساعت شنی شده ام که نفس های آخرش را میزند!

و التماس میکند یکی پیدا شود و برش گرداند...

من هم...

نه!!!

لطفا برم نگردانید!

بگذارید تمام شوم...

170

نَسیم می وَزَد...
کسی چه می دانَد؛
شایَد این بار،
وَقتِ اُفتادَنِ مَن است....

169

آسمان اینجا آبی ست!!

من بین غریبه ها نیستم...همه آشنایند!

میدانی؟

پوسیده است...

دلم بین همه آشنایان غریبه!

احساس حباب را حالا میفهمم...

وقتی روی آب نگران ترکیدن است!!!

 

168

تلخ منم همچون چای سرد

که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی

و ننوشیده باشی

تلخ منم

چای یخ؛

که هیچ کس ندارد هوسش را...


سید علی صالحی



پ.ن:

الهام

چه واژه ی غریبی

کاش می فهمیدمش

ادامه مطلب ...

167

בِلَمـ בِل نیـستـ ، בَریآ نیـسـتـ ، مـُرבآبــ اَستــ

کـﮧ  مُوجــے هـَمـ سـُرآغَشـ رآ نمــے گیـرَב

نـَﮧ مِیـل زیستَـטּ בآرَב نـَﮧ مــے میـرَב


166

غَمگـ ـینَم . . .

هَمآنَندِ مـآهـے !

وَقتـے تـُنگـَش رآ

کِنآرِ دَریآ گـُذآشتـﮧ بـ ـآشَند 




پ.ن:
اگه از دست آدم ها
همش تیشه به ریشه م بود
نمی مردم،واسه اینکه
یکی مث تو پیشم بود...