بوے فـَـــراموشے گرفتــہ اَم
رَنگــــِ تَنـــ ـهایے
دلشــِکستــِگے
بُغــــض وَ خامـــ ـوشے
چیزی نیستــــْ
تآریــ ـخ مَصـــرَفم گذشتـــ ـہ اَستــــْـ !!
وقــتـے میگویـــے دوستــت دآرم...
فکــــــرکن شــآید...
شــآید آیــــن دوسـتــت دآرم
چرآغ خـآموش دلم رآ روشن کند.
چرآغ دل من ســـآل هآُسـتـ خـآموش آسـتــ....
گآهـّے آین دوســتــ دآَشـتن هآ جدے مے شود.
دل من سنگـ نیسـتــــ....
مثل گُل" مثل چرآغ" فآنوس شب آسـتــ....
موآظــبــــ بــآش...
چِرآغـــے کـــــہ روشــن میکنــے خآموش نکنـــے
طعمـ قهوه تلخ گوشه دنج کـافه
بویـ برفـ نو که مےبارید
و دستــ هایے که روی پیــانو مے رقصید
فرصت عاشـقے کردن بود ،
جای تو خالے اما ...!!
همچون ساعت شنی شده ام که نفس های آخرش را میزند!
و التماس میکند یکی پیدا شود و برش گرداند...
من هم...
نه!!!
لطفا برم نگردانید!
بگذارید تمام شوم...
آسمان اینجا آبی ست!!
من بین غریبه ها نیستم...همه آشنایند!
میدانی؟
پوسیده است...
دلم بین همه آشنایان غریبه!
احساس حباب را حالا میفهمم...
وقتی روی آب نگران ترکیدن است!!!
تلخ منم همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی
و ننوشیده باشی
تلخ منم
چای یخ؛
که هیچ کس ندارد هوسش را...
سید علی صالحی
پ.ن:
الهام
چه واژه ی غریبی
کاش می فهمیدمش
ادامه مطلب ...בِلَمـ בِل نیـستـ ، בَریآ نیـسـتـ ، مـُرבآبــ اَستــ
کـﮧ مُوجــے هـَمـ سـُرآغَشـ رآ نمــے گیـرَב
نـَﮧ مِیـل زیستَـטּ בآرَב نـَﮧ مــے میـرَב
غَمگـ ـینَم . . .
هَمآنَندِ مـآهـے !
وَقتـے تـُنگـَش رآ
کِنآرِ دَریآ گـُذآشتـﮧ بـ ـآشَند