صدایت نمیکـــــنم که برگـــــردی مهــــــم باشم خودت برمیگردی . . .
حماقت یعنی من
که اینقدر میروم تا تو دلتنگ شوی
خبری از دل تنگ تو نمیشود برمیگردم ...
چون دلتنگت میشوم
سیگاری روشن میکنم
و به خاموش بودنم فکر میکنم
کـــــــــام عمیق
...
همراه آهی کوتاه
بیرون میدهم دودش را
کمرنگ میشود مثل خودم
نفسم میگیرد
از زندگی اجبــــــاری
تلـــاش ِ بیهــوده نکــــن!
چنـــــان مُــــرده ای در مــنـــــ
کـــه مسیـــح هـــم اگــــر عبــــور کنـــد از تــــو
بیــــدار نخـــواهـــی شــــد . . .
در ذهن زنانه ی من . . .
مرد یعنی تکیه گاهی امن . . . یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن . . .
بدون اندکی شرم !
در ذهن زنانه ی من . . .
مرد یعنی کوه بودن . . .
پر از سخاوت ، پر از حیای مردانه . . .
در کنار این ابهت ، لوس شدن های کودکانه . . .
در ذهن زنانه ی خوشبین ِمن . . .
مرد یعنی دوست می دارمت . . . تو هر لحظه با منی !
تو مردی . . . من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام !
با تمام احساس های ظریفم به بودنت ، کافیست دست رد بزنی !
می روم پی زندگی ام ، برای آرامشت تا بدانی چقدر محترمست این آسایشت .
اگر سکوت کرده ام به روی زندگی ، به پای خوب بودنم نگذار !
روزگار با ضربه هایش مرا لال کرد . . .
فقط گه گداری لبخند می زنم که بداند هنوز هم مقاومم برای ضربه هایش . . .