رفاقت را ساده باور نکنید
کیف مدرسه را گوشه ای پرت کرد و به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت
وارد مغازه شد با ذوق گفت : ببخشید یه کمربند می خواستم . آخه فردا تولد بابامه
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ،... پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت . فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه!
امروز هم گذشت
نه به آن تلخی که انتظارش را می کشیدم
شیرین بود
اما نه به شیرینی آن لبخند
گلوی آدم را
آدمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاهاست. بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم . بوی ناب “آدم” می دهند
.نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها...
تهی از موج و سراب...
... دورتر از رفقا...
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛ و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...
من دلم تنگ خودم گشته و بس
...!