بخند هرچند که غمگینی
ببخش هرچند که مسکینی
و فراموش کن هرچند دلگیری
اینگونه بودن زیباست هرچند که آسان نیست...
مثل آن مسجد بین راهی، تنهایم
هر کس هم می آید مسافراست،
می شکند،
هم نمازش را هم دلم را
معلم براى سفید بودن برگه نقاشیم تنبیهم کرد
وهمه به من خندیدند
اما من خدایی را کشیده بودم
که همه میگفتند:دیدنی نیست...
میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند
و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظارتو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور
تو با چشمان باز
در خوابی
من با چشمان بسته
در حال فرار
محال است
رسیدنمان به هم
حتی اگر بهانه
عشق باشد