خستگی
همیشه به کوه کندن نیست
خستگی
گاهی همین آخرین جرعه های امید است
وقتی لیوان
تا به لبت می رسد
از دستت می افتد
پ.ن:
بعضی تلخیا رو باید چشید
عمرا کسی بتونه وصفش کنه...
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد
که خودت انگشت به دهان می مانی…
گاهی دلتنگی هائی داری
که فقط باید فریادشان بزنی
اما سکوت می کنی …
… گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت نمی خواهد
دیروز را به یاد بیاوری
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد
زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و
گوشه ای -گوشه ترین گوشه ای…!
که می شناسی بنشینی و” فقط” نگاه کنی…
… گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…
گاهی دلگیری…شاید
شاید از کسی که هیچ تقصیری
در دلگیر بودنت ندارد
آجر می چینم
روی هم
دور تا دورِ بودنــــم
آنقـدر که دیــواری شود
تا هیچ احسـاســی
نـتوانــد سَــرَک بکشد و
سَر به سَرم
بگذارد...
من جــایی از دیــروز جــا مانـــدم
که دست هایم را
زیرِ بــــــاران شستم از "عشــــق"
پ.ن:
خدایا دلگیرم ازت
نه به خاطر حال داغونم که فقط سه تا نقطه میتونه وصفش کنه
نه
به خاطر خلقتت
کاش احساس رو
طوری میافریدی که....
دلم گرفته…
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند…
وفکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد…
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .
امروز
یک لحظه دلم خواست
که... روی خطوط سفید...
بــ ریده بریـــ ده وسط خیابان...
بایستم!!!
و بگذارم که مرگ از زندگی سبقت بگیرد...!!!