غفلت کرده ای مــادر!
پشت یک قلب عاشق
فرزندت آرام آرام می میــرد
و تــو...
فراموش کردن را به من نیاموختی!
می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم
حوایم نامیدند
یعنی زندگی
تا در کنار آدم
یعنی انسان
همراه و هم صدا
باشم
می گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خوردۀ شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرن ها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام
مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپ ات
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو
زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من
این روزها
تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد
شعرهای تنهایی
شعرهای دلگیری
شعرهایی از شکست
این روزها فقط دلم شعر می خواهد
شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند
تا نابودی
فقط به دنبال صدا می گردم
صدایی برای همراهی
صدایی برای تاکید تنهایی
فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟
صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟
خدا پیر شدم کسی ندید
خدا ترسیدم کسی ندید
خدا تنها شدم
تنها ....
کسی ندید
خدا مگر نمی گویند تو می شنوی
ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی
خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند
خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد
خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست
نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست
همین روزها به جایی میروم
جایی به وسعت تمام تنهایی ام
جایی برای فریاد
خدای عزیزم دستانم را بگیر