پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

136

بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم

کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد !

آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی

آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...

هـیـچ نـگـویـد!

هـیـچ نـپـرسـد...

فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...

بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم !!!

تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنـده را ×

روزهـایـی کـه دروغ مـیـگـویـد ×

روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد ×

روزهـایـی کـه دیـگـر مـرا در آغـوش نـمـیـگـیـرد ×

روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـیـشـود×


135

قول داده اَم...
گاهـــﮯ...
هَر اَز گاهـــﮯ...
فانـــوس یادَت را...
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...
خیالَت راحَت !

[134]آخه چرا؟

گاهے .. دلتـ میگرد


خیلیـے ..


نهـ حس تنهایـے


نهـ حسـ ِ غمـ


نـهـ حسِـ دورے


گاهے ..


دیوانهـ میشوے


از خوبی ِ یکے


بد بودنـ ِ دیگرے ..


گاهے .. میشکنے


از اینکهـ سادگے را به حساب ِ حماقتـ میگذارند ..


رسـمـ ِدنیـا کهـ میگویند هَمَش همین بود ..؟!..


133

نقــاش بـاشـی
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
... راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟

132

تا حالا شده جلوی آینه بایستی ببینی چی بهت میاد؟

کفش. . .

شلوار. . .

پیرهن. . .

امروز داشتم جلوی آینه خونه مون به خودم نگاه میکردم. . .

دیدم چقدر تنهایی بهم میاد. . .

131

گاهى دلم میخواهد نباشم

فنا شوم

آدمیت سنگینى میکند بر شانه هایم

خدایا

نمیتوانم...

برش دار

130

هـــ ـی روزگــــــار

مــ ــن به درکــــــــــــــــــــــــ

خـــودتــــــ خــســـــتـــهـ نـــشــدی

از دیـــدن تـــــصویــــر تــــــکرار درد کــشــــیدنـــ مـ ــن؟

[129]حرف من...

نوشت "قم حا "

همه به او خندیـدند!!

گریــست

گفت به "غم ها " یم نخندید

که هر جور نوشته شود

درد دارد!!!

از ته به سر بخوان تا

مــــــــنِ آن روزها را بشناسی...!!!

128

تظاهـــــر به شـــادی میــکنم !

حرفـــ میزنمـــ مثلـ همه ...

اما ...

خیلیـ وقت استــ مرده امـــ !

خیلیـ وقت استـ دلم می خواهد روزه ی سکوتـــــ بگیـرم !

دلم می خواهد ببـــــــارم ...

127

برگهای پائیزی مثل ارزوهای نا تمام میمانند 

 ارزوهایی که با عبور یک عابر خسته 

 بی توجه زیر پاهای ادمی له میشوند 

 و صدای خش خششان

 طنین دلنواز عصر های جمعه است 

 من هم آن برگ افتاده ام مسافر 

 با قدمی بگذر 

 و تمامم کن ...