پری رویاها

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی
پری رویاها

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

144

خیال قشنگی ست؛

شنیدن صدای خش خش برگ ها،

بر زیر پاهایمان...

قدم زدن دو نفره مان، در پاییز!

اما هنوز؛

نه تو آمده ای،

نه پاییز...

143

خواستم خودمو گول بزنم ؛
 همه خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم: فراموش ؛ 
 یه چیزی ته قلبم خندید و گفت: یادمه......

142

خستهـ ام از دروغــ!

 خزآنــ زده امـ از رفآقتــ! ...

 در اینـ کویر بیـ کسیـ، نیستـ همرآهیـ کهـ بگوید :

 "آشنآ" ! 

 چهـ "غریبــ" افتادے !!

141

حالم هیچ خوب نیست 

 چیزی درونم کم شده است 

 باز خواب بد دیده ام 

 بدنم درد می کند 

 روحم پاره پاره است 

 صدایم به هیچ جا نمی رسد 

 خاموشم هنوز 

 بیشتر از دیروز

فقــط تــاریکــی مــی دانــد

 مــاه چقــدر روشــن اســت!

 فقــط خــاک مــی دانــد

 دســت هــای آب، چقــدر مهــربــان اســت!

 معنــی دقیــق نــان را

 فقــط آدم گــرسنــه مــی دانــد!

 فقــط مــن مــی دانــم

 تــو چقــدر زیبــایــی!



 رسول یونان

140

آدم‌ها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی‌ ما وارد میشوند،

 و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگی‌ ما می‌‌روند.

 نه از آمدن‌ها زیاد خوشحال باش ،

 نه از رفتن‌ها زیاد غمگین!

 تا هستند دوستشان داشته باش.

 به هر دلیلی‌ که آمده اند،

 به هر دلیلی‌ که هستند!

 بودنشان را دوست داشته باش ... بی‌ هیچ دلیلی‌؛

 شادمانی‌های بی‌ سبب ، همین دوست داشتن‌هایِ بی‌ چون و چراست.

139

هـر روز میشکنـ ـی ، ایـن دلِ شیشـ ـه ایِ بیچــ ـاره را ...

هــر روز تکـ ـه هــایـش را بــر مـی دارم ..

کنــ ـار هــم مـی چینـ ــم تــا دوبــاره بسـ ـازمــش !!

و مـی بخشمتــ ـــــ !

آنگـ ـاه خــاطــره ی کـودکـی فــریـ ـاد مـی کشـد :

هــاااای بچـ ـه..!!

بــازی بــا شیشــ ـه هــای شکستــ ـه !

" رگــ ـــ هــایتــــــ را مـی بُـ ــرَد"

138

مدت هاست که ؛

روزه ی عشق گرفته ام !!

اذان افطارش را تو بگو . . . 

137

این روزها دلم میخواهد خــرمـایـی بخورم و فـاتـحه ایـی بخوانم برای روحـــــم...
شادیـش ارزانــی آنهایی که
رفـــــــــــــــتـنـش را 
لحظه شـمـاری میکردند…

پ.ن:
کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی زمین میخوردی و از درد به خودت میپیچیدی یه داور میاومد از آدم میپرسید:میتونی ادامه بدی؟! تو هم میگفتی نه ، باید برم بیرون...

136

بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم

کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد !

آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی

آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...

هـیـچ نـگـویـد!

هـیـچ نـپـرسـد...

فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...

بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم !!!

تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنـده را ×

روزهـایـی کـه دروغ مـیـگـویـد ×

روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد ×

روزهـایـی کـه دیـگـر مـرا در آغـوش نـمـیـگـیـرد ×

روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـیـشـود×


135

قول داده اَم...
گاهـــﮯ...
هَر اَز گاهـــﮯ...
فانـــوس یادَت را...
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...
خیالَت راحَت !