پری رویاها

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی
پری رویاها

پری رویاها

رنگ میزنم هوا را به رنگ نفسهایت..زندگی جاریست تا که هستی

153

زندگی اتفاق غمگینی است ،

 وقتی تنهایی ات سالها از تو بزرگتر باشد...

152

این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها ....

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر


151

من گمنامم!
تنها آمدم و تنها
بار سنگین بغضم را به دوش میگیرم
میروم!
من مدت هاست فهمیده ام کسی
منتظرم نیست!
پس میروم
میروم بلکه برای بغض هایم اشک شوم....
بی جهت دلم نمی گرفت!
درد من
درد نداشتن نبود.
اینبار دعوا سر نخواستنم بود...
پس دنیای خاطره هایم را میگذارم و...
ت-ن-ه-ا
میروم؟!...
آرزوهای قشنگ
عشق های صورتی
به عزای راه بی برگشتم بنشینید

150

به هر کس می گویم " تو" 
به خودش می گیرد 
نمی داند 
برای من 
هیچ کس 
" تو " 
نمی شود!

پ.ن:
خطاب به یکی از دوستان:
آقا حجت داشتن وبلاگ کاری نداره،فقط کافیه توی یکی از سایتای ارائه دهنده مث بلاگ اسکای،بلاگفا و ... 
ثبت نام کنین،کمی که کار کنین باهاش دستتون میاد،از سایتای آموزش وبلاگ نویسی هم میتونید
 استفاده کنید

149

اگر میبینـی هنــوز تنهـــام ، بخـــاطر عشــق تــو نیست !
مــن فقـط میتــرســـم ...
میترســـم همـــه مثــل تـــو باشنــد ...

148

فراموش شده ام...
مثل سیب هاى باغ...
تنها زمانى من رابه یاد خواهى آورد...
که دستى غریب براى چیدن من بلند شده باشد…

147

 یادم است
کوچه پشتی دلم خلوت بود
به همراه هر رهگذری،
شوقی کودکانه
حالا،
عوارضی تعمیرات جاده ای ...

146

شاخه ها تن به تقاضای شکستن دادند
برگ ها یک به یک از شاخه به خاک افتادند
گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند....!

145

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛ 

 برای آنها تنها نشانه ی حیات؛ 

 بخار گرم نفس هایشان است! 

 کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی! 

 از خانه ی دلت چه خبر؟! 

 گرم است؟ 

 چراغش نوری دارد هنوز؟ ...

خوشحالم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.