آینه ای
شکسته ام…
هرکس در من
دنبال ِ
تکه تکه های خودش
میگردد...
مژگان عباسلو
پ.ن:
چقد این شعرو دوست دارم...
شاید مصداق دارد!!!
من هیچکس را آنسوی دیوارها نداشته باشم شاید
اما
در این غروب کسالتبار
هیچچیز به اندازهی تلفنی از زندان
خوشحالم نمیکند
و مردی که اعتراف کند
گاهی
به جای آزادی
به من میاندیشد ...
"رویا شاه حسین زاده"
پ.ن:
دلتنگم،
برای کسی که نمی شناسمش...
شعرهایی می نویسم که چاپ نمی شوند
اما روزی چاپ خواهند شد.
منتظر نامه هایی هستم که به دستم نرسیده اند
اما یقینا خواهند رسید
شاید روز مرگ من...
ناظم حکمت
پ.ن:
یه ساعتیه آرومم
آرامش قبل از طوفان یا بعد...؟
شاید نزدیکم به آرزویم، آرامش ابدی
پاییز آمده است پشتِ پنجره
بیا برویم کمی قدم بزنیم.
نگران نباش
دوباره بازمیگردانمت
به قاب عکس ...
رضا کاظمی
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...
پ.ن:
کاش بدونیم حرفامون چه تاثیری رو بقیه میذاره
کاش انقد راحت نمیشکستم کاش...
ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.
یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»
چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.
گروس عبدالملکیان