آینه!
این را حالا میفهمم
که ترک از من بود،
نه ازتو
مرا به یاد می آوری؟
پ.ن:
این روزها روحم
چقدر ترک برداشته از تشنگی محبت...
هــر که می آید؛
دو رکعــت شکســت،
در مــن مــی گــذارد!
شبیــه مسجــدی میــان راهــی،
میــزبــان نمــازهــای شکستــه ام . . .
احسان پرسا
همه برگهایِ تقویم را
به دنبالِ تو شمردهام
برگهایِ سیب
برگهایِ انگور
پاییز اما فصلِ خرمالوست
فصلِ گسِ تنهایی...
سید ضیاءالدین شفیعی
نه !
نباید تو را
به انزوای اتاق ؛
به رنج شعر ؛
به فصل سرد سینهام
بخوانم ...
تو
یکبار برای همیشه
به مهرهی سیاه نگاهت
تمام مهرههای حواس من را
بردی ...
نه
تو را نباید
بخوانم ... نباید ...
تو
هرگز
به آغوش من
باز نمیگردی ...
این
سطر اول همه شعرهاییست
که نانوشته میمانند ...
سیدمحمد مرکبیان
حرف مُفتی بیش نبود
فردا هرگز
سر قرار بامدادیاش
حاضر نشد
ما با بلیتهای باطلشده در دست
از ایستگاه قطار صبح
به خانه باز آمدیم
و در راه
فرداهای بسیاری دیدیم
که مانند سیبهای کال
از شاخههای خمیدهی تقویم
فرو افتاده بود
آری
ما قایقهای کاغذیمان را
دیر به آب انداختیم
دیگر هیچ جزیره نامسکونی
در آبهای جهان نمانده است ...
عباس صفاری
پله ها را
دو تا یکی میکنم
به شوق زودتر رسیدن به تو
.
.
هوسِ آسمان دارم
هوسِ پریدن
دستم را میگیری؟!
پ.ن:
خسته ام
از خودم
از سرگیجه هام
دلم تنگ آسمان است...
مردم چه می کنند که لبخند می زنند؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم!
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که “بهترم”
نجمه زارع
پ.ن:
باید دکترمو عوض کنم
درد همزمان روح و جسم
چه شود...!
آرامش موقت!
می آیی
به غارت خلوت
وبوی عادت
با تو می آید
وگنگ را به تبسم
وتبسم را
به قهقهه تبدیل میکنی
ای روشنایی بی بعد
ای سطح بی عمق
میان پنجره می خندی
وروبروی مرا
به هرچه آفتاب خداست می بندی
عطش را مباد
که دل به رخوت مردابی تو سپارد
سلمان هراتی