برگ پاییزم
بى نشان
گم در سطور تلخِ تاریخ
چندان فـرقى نمیکنـد
من؛ فردا زمین را بوسه خواهم زد...
و استخوانهایم
ملودى میشود زیرِ پاى عابران!
بیژن طاهری اذرک
من؛
چونان اناری خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...
نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی...
از اینجا
آنقدر نیامدی
که از چهرهام بهار
برگ به برگ ریخت
پاییز شدم .
دیگر نیا
آشفته میشود خوابهای رنگیام ...
رضا کاظمی
مادرم
مثل بهار
گوشه ی پارچه گل میدوزد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم میترسد
غنچه ها وا نشوند...
عمران صلاحی
پ.ن:
غنچه های دلم
بسته به نخیست
بی نهایت کوتاه...
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست...
فاضل نظری
پ.ن:
درختی در آرزوی پاییز
یا تبر؟؟؟
وقتی که خانه نیستم
کلید را دم پله اول
زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام
رویایت اگر آمد
پشت در نمی ماند
سیروس جمالی
پ.ن:
تو که همیشه می آیی
مگر نه؟؟؟
دلم شاخه ای
که میخواهد با پرنده پرواز کند
دلم شاخه ای
که در وداع ِ پرنده، تکان میخورد...
علیرضا روشن
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی .... دگر کافی ست
حمید مصدق