-
[165]بدون وصف...
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 02:38
خستگی همیشه به کوه کندن نیست خستگی گاهی همین آخرین جرعه های امید است وقتی لیوان تا به لبت می رسد از دستت می افتد پ.ن: بعضی تلخیا رو باید چشید عمرا کسی بتونه وصفش کنه...
-
164
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 21:48
راهـی نـدارد جز سـقوط بـــرگ پاییـزی... وقـتی می داند درخت عشـق بـرگ تـازه ای را در دل دارد...!
-
163
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 21:21
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی … گاهی دلتنگی هائی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی … … گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات … گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که… گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای -گوشه ترین...
-
[162] :(
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 00:32
آجر می چینم روی هم دور تا دورِ بودنــــم آنقـدر که دیــواری شود تا هیچ احسـاســی نـتوانــد سَــرَک بکشد و سَر به سَرم بگذارد... من جــایی از دیــروز جــا مانـــدم که دست هایم را زیرِ بــــــاران شستم از "عشــــق" پ.ن: خدایا دلگیرم ازت نه به خاطر حال داغونم که فقط سه تا نقطه میتونه وصفش کنه نه به خاطر خلقتت...
-
161
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 18:31
دلم گرفته… دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند… وفکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد…
-
160
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:22
وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تازه قصه زندگی آغاز شده است زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند نه بمیرد . . .
-
159
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 05:47
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا که مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا برده و از من اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بمانند وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .
-
158
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:39
صدا میکنم تو را این جانى که میگویى جانم را میگیرد! نزن این حرف ها را! دل من جنبه ندارد موقعى که نیستى دمار از روزگارم در مى آورد
-
157
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:02
سالهاست که همدرد نیمه ی خالی لیوان شده ام کسی نگاهم نمیکند ....
-
156
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 21:57
امروز یک لحظه دلم خواست که... روی خطوط سفید... بــ ریده بریـــ ده وسط خیابان... بایستم!!! و بگذارم که مرگ از زندگی سبقت بگیرد...!!!
-
155
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 01:02
غفلت کرده ای مــادر! پشت یک قلب عاشق فرزندت آرام آرام می میــرد و تــو... فراموش کردن را به من نیاموختی!
-
154
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:51
می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم حوایم نامیدند یعنی زندگی تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و هم صدا باشم می گویند میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید مرا دیدند مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ...
-
153
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:48
زندگی اتفاق غمگینی است ، وقتی تنهایی ات سالها از تو بزرگتر باشد...
-
152
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 17:58
این روزها تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد شعرهای تنهایی شعرهای دلگیری شعرهایی از شکست این روزها فقط دلم شعر می خواهد شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند تا نابودی فقط به دنبال صدا می گردم صدایی برای همراهی صدایی برای تاکید تنهایی فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟ صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟ خدا پیر شدم کسی ندید...
-
151
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 00:44
من گمنامم! تنها آمدم و تنها بار سنگین بغضم را به دوش میگیرم میروم! من مدت هاست فهمیده ام کسی منتظرم نیست! پس میروم میروم بلکه برای بغض هایم اشک شوم.... بی جهت دلم نمی گرفت! درد من درد نداشتن نبود. اینبار دعوا سر نخواستنم بود... پس دنیای خاطره هایم را میگذارم و... ت-ن-ه-ا میروم؟!... آرزوهای قشنگ عشق های صورتی به عزای...
-
150
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 23:55
به هر کس می گویم " تو" به خودش می گیرد نمی داند برای من هیچ کس " تو " نمی شود! پ.ن: خطاب به یکی از دوستان: آقا حجت داشتن وبلاگ کاری نداره،فقط کافیه توی یکی از سایتای ارائه دهنده مث بلاگ اسکای،بلاگفا و ... ثبت نام کنین،کمی که کار کنین باهاش دستتون میاد،از سایتای آموزش وبلاگ نویسی هم میتونید استفاده...
-
149
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 00:55
اگر میبینـی هنــوز تنهـــام ، بخـــاطر عشــق تــو نیست ! مــن فقـط میتــرســـم ... میترســـم همـــه مثــل تـــو باشنــد ...
-
148
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 16:28
فراموش شده ام... مثل سیب هاى باغ... تنها زمانى من رابه یاد خواهى آورد... که دستى غریب براى چیدن من بلند شده باشد…
-
147
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 00:34
یادم است کوچه پشتی دلم خلوت بود به همراه هر رهگذری، شوقی کودکانه حالا، عوارضی تعمیرات جاده ای ...
-
146
شنبه 28 مردادماه سال 1391 18:39
شاخه ها تن به تقاضای شکستن دادند برگ ها یک به یک از شاخه به خاک افتادند گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند باز شادیم که یاران ز غم ما شادند....!
-
145
شنبه 28 مردادماه سال 1391 06:24
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛ برای آنها تنها نشانه ی حیات؛ بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...
-
خوشحالم
شنبه 28 مردادماه سال 1391 06:21
-
144
جمعه 27 مردادماه سال 1391 07:39
خیال قشنگی ست؛ شنیدن صدای خش خش برگ ها، بر زیر پاهایمان... قدم زدن دو نفره مان، در پاییز! اما هنوز؛ نه تو آمده ای، نه پاییز...
-
143
جمعه 27 مردادماه سال 1391 01:19
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم: فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت: یادمه......
-
142
جمعه 27 مردادماه سال 1391 01:15
خستهـ ام از دروغــ! خزآنــ زده امـ از رفآقتــ! ... در اینـ کویر بیـ کسیـ، نیستـ همرآهیـ کهـ بگوید : "آشنآ" ! چهـ "غریبــ" افتادے !!
-
141
جمعه 27 مردادماه سال 1391 00:57
حالم هیچ خوب نیست چیزی درونم کم شده است باز خواب بد دیده ام بدنم درد می کند روحم پاره پاره است صدایم به هیچ جا نمی رسد خاموشم هنوز بیشتر از دیروز فقــط تــاریکــی مــی دانــد مــاه چقــدر روشــن اســت! فقــط خــاک مــی دانــد دســت هــای آب، چقــدر مهــربــان اســت! معنــی دقیــق نــان را فقــط آدم گــرسنــه مــی...
-
140
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 08:40
آدمها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی ما وارد میشوند، و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگی ما میروند. نه از آمدنها زیاد خوشحال باش ، نه از رفتنها زیاد غمگین! تا هستند دوستشان داشته باش. به هر دلیلی که آمده اند، به هر دلیلی که هستند! بودنشان را دوست داشته باش ... بی هیچ دلیلی؛ شادمانیهای بی سبب ، همین دوست...
-
139
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 07:03
هـر روز میشکنـ ـی ، ایـن دلِ شیشـ ـه ایِ بیچــ ـاره را ... هــر روز تکـ ـه هــایـش را بــر مـی دارم .. کنــ ـار هــم مـی چینـ ــم تــا دوبــاره بسـ ـازمــش !! و مـی بخشمتــ ـــــ ! آنگـ ـاه خــاطــره ی کـودکـی فــریـ ـاد مـی کشـد : هــاااای بچـ ـه..!! بــازی بــا شیشــ ـه هــای شکستــ ـه ! " رگــ ـــ هــایتــــــ...
-
138
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 02:10
مدت هاست که ؛ روزه ی عشق گرفته ام !! اذان افطارش را تو بگو . . .
-
137
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 00:58
این روزها دلم میخواهد خــرمـایـی بخورم و فـاتـحه ایـی بخوانم برای روحـــــم... شادیـش ارزانــی آنهایی که رفـــــــــــــــتـنـش را لحظه شـمـاری میکردند… پ.ن: کا ش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی زمین میخوردی و از درد به خودت میپیچیدی یه داور میاومد از آدم میپرسید:میتونی ادامه بدی؟! تو هم میگفتی نه ، باید برم بیرون...