-
255
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 19:57
خستــهام! خیــلی خستــه! بــه مــن جــایــی بــدهیــد، مــیخــواهــم بخــوابــم! یــک تخــت ِ خــالــی، یــک دنیــای ِ خــالــی، یــک قلــب ِ خــالــی! سارا محمدی اردهالی پ.ن: خدا من که لبخند میکارم چرا غم درو میکنم؟ آخ کافی بود! فهمیدم!!!
-
254
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 19:37
مـــادرمـ میگویــــد ... خـــودتــ را هـم بُـکُـشـــی ... ردّ ایـــن غـم ِ مــشـکــوکــــ ... پشتـــــ ِ شیـطنـتـهــــای ِ دائـمـــی نـگاهتــــ ... گـُــــم نمیشــــود ... پ.ن: نگاهم بوی غم میدهد باز شاید که دگر اشک هایم پاک نمیکندشان..
-
253
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 16:07
خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “ هیچ ” یعنی “ پوچ ” خدایا هیچ وقت رهایم نکن . . . پ.ن: هی خدا..
-
252
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 00:05
نگــران درهــای بستــه نیستــم؛ بــاز مــیشــونــد همــهیشــان! نگــران تــو ام کــه کــدام طــرف آستــانــه، مــیایستــی . . . رضا کاظمی پ.ن: بعضی شعرا چقد درد دارند! آنقدر که درد میکشی با خواندنشان شاید از همین روست که شعر را دوست میدارم!!
-
251
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 17:48
میخواهم مدتی بخوابم! نمی دانم چند روز؟ شاید روزی بیدار شوم و دنیا به شکل دیگری باشد و قلب آدم ها…
-
250
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 23:26
گفت: روزت بهخیر و ندانست ... روزها نیز بیتو بیخیرند سیدعلی میرافضلی
-
249
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 22:18
میان جنگلِ کاج های تلخ هر نیمکتِ خالی می تواند جای تو باشد . و این جا چه قدر نیمکت خالی هست هر غروب! رضا کاظمی
-
248
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 22:13
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خود که مرگ من تماشائیست مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی ابر هم نمی گرید به حال من همه از من گریزانند تو هم بگریز از این تنها فقط اسمی به جا ماند ازآن چه بودم و هستم دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده...
-
247
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 11:10
بگو به مردِ من این شاهزاده شیرین نیست زنی است تلخ تر از طعم ِقهوه قجری اعظم سعادتمند پ.ن: انقدر تلخم که شاید قهوه از من اموخته تلخی را...
-
246
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 10:58
من ماهی خسته از آبم تن می دهم به تو تور عروسی غمگین تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است گروس عبدالملکیان پ.ن: منم ماهی ام برجم حوت.. خسته از آب...
-
245
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 10:53
ای آیه مکرر آرامش می خواهمت هنوز آری هنوز هم دریای آرزوی در این دل شکسته من موج می زند راهی به دل بجو حمید مصدق پ.ن: باز معنی حال و لحظه هامو نمیفهمم.. خدا تو که میفهمی خستم نه؟
-
244
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 10:47
کــرک هــای قــالــی، رو بــه رفتنــت، خــم شــده انــد . . . علیرضا روشن پ.ن: همه چیز مهیاست رو به رفتنت جز زبانت که نمی چرخد..
-
243
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 18:45
شعر گاهی میگریاندم اما کلمهای نیست در جهان که بازم بدارد از گریستن حسن آذری پ.ن:جز تو..
-
242
جمعه 29 دیماه سال 1391 01:32
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست، باز باید رفت، تا در تن توانی هست... باز باید رفت، راه باریک و افق تاریک، دور یا نزدیک... باز باید رفت! ... بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری ست زیر پای رهروان خوناب جان جاری است آه ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی هیچ آیا یک قدم دیگر توانی راند؟ هیچ آیا یک نفس دیگر توانی ماند؟...
-
241
جمعه 29 دیماه سال 1391 01:30
دیگر با صدای بلند نمی خندم با صدای بلند حرف نمی زنم دیگر گوش نمی دهم به صدای باد دریا پرنده پاواروتی پاورچین پاورچین می آیم و می روم بی سروصدا زندگی می کنم تو در من به خواب رفته ای! رسول یونان
-
240
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 10:37
گریه آخرین چیزیست که باقی میماند و بغض یکی مانده به آخریست و امید پیش از بغض میترکد من این مرحلهها را مثل مسیر خانه تا دانشگاه مثل مسیر حولحالنا تا یلدا کوچه به کوچه از برم این کوچهها هر شب پر از بادکنکهاییست که یکییکی میترکند اول امید بعد بغض و گریه آخرین چیزیست که ... مهدیه لطیفی
-
239
جمعه 17 آذرماه سال 1391 14:43
آفتاب هم همیشه بخشنده نیست این آدمبرفی را جلو چشم خودمان از ما گرفت ساره دستاران م
-
238
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:23
نفس آدم ها سر به سر افسرده است روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا هرنشاطی مرده است... سهراب
-
236
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:22
زندگی قافیه شعر من است شعر من وصف دل آرایی توست در ازل شاید این سرنوشت من بود . . . می سرایم به امیدی که تو خوانی ور نه آخرین مصرع من قافیهاش "مردن " بود حمید مصدق
-
235
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 19:11
از خودم یه انباری ساختم با یه عالمه حرف های تلنبار شده... کاش مثل قدیما بیای و بگی: اگه حرفاتو به من نگی به کی بگی؟
-
234
شنبه 6 آبانماه سال 1391 17:20
آینه! این را حالا میفهمم که ترک از من بود، نه ازتو مرا به یاد می آوری؟ پ.ن: این روزها روحم چقدر ترک برداشته از تشنگی محبت...
-
233
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 13:04
هــر که می آید؛ دو رکعــت شکســت، در مــن مــی گــذارد! شبیــه مسجــدی میــان راهــی، میــزبــان نمــازهــای شکستــه ام . . . احسان پرسا
-
232
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 13:01
خسته ام… مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد… و روزی که به نسیمی دل داد… شکست..!!
-
231
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 00:33
همه برگهایِ تقویم را به دنبالِ تو شمردهام برگهایِ سیب برگهایِ انگور پاییز اما فصلِ خرمالوست فصلِ گسِ تنهایی... سید ضیاءالدین شفیعی
-
230
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:36
نه ! نباید تو را به انزوای اتاق ؛ به رنج شعر ؛ به فصل سرد سینهام بخوانم ... تو یکبار برای همیشه به مهرهی سیاه نگاهت تمام مهرههای حواس من را بردی ... نه تو را نباید بخوانم ... نباید ... تو هرگز به آغوش من باز نمیگردی ... این سطر اول همه شعرهاییست که نانوشته میمانند ... سیدمحمد مرکبیان
-
229
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 12:38
حرف مُفتی بیش نبود فردا هرگز سر قرار بامدادیاش حاضر نشد ما با بلیتهای باطلشده در دست از ایستگاه قطار صبح به خانه باز آمدیم و در راه فرداهای بسیاری دیدیم که مانند سیبهای کال از شاخههای خمیدهی تقویم فرو افتاده بود آری ما قایقهای کاغذیمان را دیر به آب انداختیم دیگر هیچ جزیره نامسکونی در آبهای جهان نمانده است ......
-
228[به راستی که مرگ،پایان دلنشینی ست...]
شنبه 15 مهرماه سال 1391 22:33
پله ها را دو تا یکی میکنم به شوق زودتر رسیدن به تو . . هوسِ آسمان دارم هوسِ پریدن دستم را میگیری؟! پ.ن: خسته ام از خودم از سرگیجه هام دلم تنگ آسمان است...
-
227[مردم چه میکنند؟؟؟]
شنبه 15 مهرماه سال 1391 11:36
مردم چه می کنند که لبخند می زنند؟ غم را نمی شود که به رویم نیاورم! حال مرا نپرس که هنجارها مرا مجبور می کنند بگویم که “بهترم” نجمه زارع پ.ن: باید دکترمو عوض کنم درد همزمان روح و جسم چه شود...!
-
226
شنبه 15 مهرماه سال 1391 11:27
تمام حکایت ما همین بود نه غریبی آمد و نه آشنایی رفت! سید علی صالحی
-
225[...!]
شنبه 15 مهرماه سال 1391 11:13
آرامش موقت! می آیی به غارت خلوت وبوی عادت با تو می آید وگنگ را به تبسم وتبسم را به قهقهه تبدیل میکنی ای روشنایی بی بعد ای سطح بی عمق میان پنجره می خندی وروبروی مرا به هرچه آفتاب خداست می بندی عطش را مباد که دل به رخوت مردابی تو سپارد سلمان هراتی