-
37
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 20:08
ﭘﺴﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ، ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ... ﭘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺍﺵ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻋﺮﻕ ﺷﺮﻡ ... ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮﮎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺑﻄﺮﯼ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ... ﮐﻤﯽ ﺁﺏ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، " ﭼﻘﺪﺭ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ "
-
36
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 22:15
به شانه ام میزنی که تنهایی ام راتکانده باشی به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی؟
-
35
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 22:11
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم, و نه به فرداهایی که شاید بیایی... می خواهم امروز را زندگی کنم! خواستی باش نخواستی نباش ....!
-
34
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 18:38
وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند وقتی بودن ها طعم نیاز دارند وقتی تنهاییها بی هیچ یادی از یار... با هر کسی پر می شوند وقتی نگاه ها... هرزه به هر سو روانه می شود وقتی غریزه ... احساس را پوشش می دهد وقتی انسان بودن ... آرزویی دست نیافتنی می شود نه دیگر نمی خواهمت ... نه تو را و نه هیچ کس دیگری را
-
33
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 16:12
خــودم قبـــول دارم کـــهنه شـــده ام آنـــقدر کــهنه کــه می شــود روی گرد و خـــاک تنـــم یــادگــاری نــوشت ... بنویس و برو ... !!!
-
31
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 19:20
بگو این ستارگان عشوه گر تا ابد چشمک بزنند من رویم را برنمی گردانم حتی اگر تا ابد نگاهم نکنی معشوق بی نظیر قصه ها
-
30
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 16:14
هـمان یک مشـت دانه ی احساسی که پاشیدی چطور خیال پرواز را از سر این پـرنده پراند؟؟
-
29
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 16:12
دیگر قاصدکها به دست ما نمیرسند! چون شرم دارند پیغام چند نفر را به یک مقصد ببرند
-
28
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 15:07
بعضی از آدمها همیشه نمکدان اند مراقب زخم هایتان باشید . . .
-
25
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 17:58
شادی هایم هدیه به تو کم بودنش را بر من خرده مگیر این تمام سهم من از دنیاست...
-
23
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 18:11
بخند هرچند که غمگینی ببخش هرچند که مسکینی و فراموش کن هرچند دلگیری اینگونه بودن زیباست هرچند که آسان نیست...
-
21
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 01:08
مثل آن مسجد بین راهی، تنهایم هر کس هم می آید مسافراست، می شکند، هم نمازش را هم دلم را
-
20
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 01:06
معلم براى سفید بودن برگه نقاشیم تنبیهم کرد وهمه به من خندیدند اما من خدایی را کشیده بودم که همه میگفتند:دیدنی نیست...
-
19
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 16:17
عجب خیاط ماهری است دنیا که دل هیچکس را برای ما تنگ ندوخت!
-
18
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 16:14
کسی چه میداند که امروز چند بار فرو ریختم از دیدن کسی که تنها لباسش شبیه تو بود
-
17
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 16:02
میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟
-
15
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 13:36
تو به زمین خوردن من در خیابان خندیدی ومن تمام حواسم به مردم بود که عاشق خنده هایت نشوند...
-
(14)سفر ایستگاه
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 17:07
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظارتو کنار این قطار رفته ایستاده ام وهمچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام قیصر امین پور
-
13
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 12:19
تو با چشمان باز در خوابی من با چشمان بسته در حال فرار محال است رسیدنمان به هم حتی اگر بهانه عشق باشد
-
12
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 11:51
خدایا من حواسم به همه هست به جز تو پس تو هم حق داری حواست به همه باشه به جز من . . .
-
11
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 23:25
وقتی نیست نباید اشک بریزی باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند …. تا کوه شوند ، تا سخت شوند ، همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش ! باید یادت باشد حالا که نیست اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند … میدانی؟ … آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.
-
10
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 18:36
یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم... یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی... خانوم طلا بشی... و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم . حتی بغض هایم را...!!
-
(9)بوی غم می دهم...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 23:12
به شرط چاقو هم خریدار ندارد دلم را می گویم...! --------------------------------- تصمیـم گرفتـم آنقـدر کمیــاب شـوم تا دلی برایـم تنـگ شود! اما افسوس … فراموش شدم ! --------------------------------- ضمیرها را از من سوال نکن … اینجا فقط اول شخص ِ مفرد مانده است ! بقیه رفته اند … --------------------------------- ای...
-
8
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 22:29
ایـن روزهــا عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد … /خستـه ام/ فـقط یـک قـلم لطـفاً … می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم !
-
7
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 23:13
چه رسم جالبی است، محبتت را میگذارند پای احتیاجت، صداقتت را میگذارند پای سادگیت، سکوتت را میگذارند پای نفهمیت، نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت، ... ... و وفاداریت را پای بی کسیت، و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج....!!!
-
6
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 16:44
روزی،به ذره خاکی که کف دستم بود،گفتم: -از این که خاک هستی،احساس شرم نمی کنی؟ وخاک مغرورانه گفت: -روزی جایگاه من چشم راست ابوالهول بود، مجسمه ای که انسان هنوز از عظمت و شکوهش بر خاک می افتد. می خواستم بر آنچه گفته بخندم، که خود را بر نوک انگشتانی بزرگتر دیدم و صدایی شنیدم که گفت: -آیا از انسان بودنت شرمگین نیستی؟
-
(5)این روزها...
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 11:51
این روزها شیرین میزنم بی انکه پای فرهادی در میان باشد
-
4
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 11:14
مرا ببخش که به تو «پیله» کردم... قدری تحمل کن پروانه می شوم می روم...
-
(3)من,تو, او...
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 11:08
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود علم...
-
(2)به دنبال خدا نگرد...
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 11:04
به دنبال خدا نگرد... خدا در بیابانهای خالی از انسان نیست ... خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ... خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست .... خدا آنجا نیست ... به دنبالش نگرد..! خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست. در قلبی است که برای تو می تپد ... خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو...